سفارش تبلیغ
صبا ویژن

EMOZIONANTE
 
لینک دوستان

به نام خدا
سلام؛


دیروز در 41 سالگی برای دومین‌بار عمیقا احساس تنهایی کردم.
بار اول، وقتی بود که دلتنگ جدایی از دوستانم (بیش از خانواده) سر از یک نقطه دیگر دنیا درآوردم، و تا درهای هواپیما رو به سرزمین جدیدم باز شد، بوی غریب و سنگین یک تجربه جدید، وجودم را پر کرد، و غمگین و مبهوت به سالن فرودگاه وارد شدم درحالی‌که هیچ شوق دیدن آدم‌های جدیدِ متفاوت را نداشتم، و غمگین و مبهوت، تمام مسیر جاده را عوض تماشا، به خیال پرداختم، و زمانی که به خانه‌ای کوچک وارد شدم که تنها در یک نگاه جا می‌شد و روی تنها تخت فلزی یک‌نفره نشستم، همین که جیرجیر ناله‌اش بلند شد، دستانم را روی صورتم گذاشتم و ساعتی را بلند بلند گریه کردم.
اینکه احساس کنی هیچ دوستی نداری، تنهایی عمیقی است که با هیچ‌چیز پر نمی‌شود. دوستانی که دیگر سال‌ها بود تمام دلخوشی‌ها و غم و شادی‌هایمان را تنگاتنگ هم تجربه می‌کردیم، حالا یک‌باره دیگر نبودند و این نبودن، اینقدر عمیق بود که تلفن‌های دیر به دیرِ پر از قطع و وصلی و نامه‌های سالی یک‌بار و ایمیل‌های سردِ لمس‌نشدنی و عکس‌های دلتنگ‌کننده، هیچ‌کدام از عمق غم بزرگم کم نمی‌کرد.
این‌چنین است که از بدو ورود به سرزمین جدیدت، انگار از دنیای قبل مرده‌ای و کنده شده‌ای و هیچ راهی برای بازگشت نخواهی یافت.
پس به سرعت و به سختیِ جان‌کندن، جدا شدم و چنین شد که تو شدی همه‌ام. همه‌ای که تاب تجربه دوری‌ات را ندارم و عادت نمی‌کنم و جایگزینی برایت نمی‌یابم.
و تو مثل برگ روانی بر دریای دلم می‌گذری بی‌خبر از عمق دلبستگی‌ بیمارگونه‌ام.
می‌گذری، تماشا می‌کنی، و می‌خندی.
دیروز در 41 سالگی برای دومین بار، تمام وجودم را احساس تنهایی پر کرد. ولی گریه نکردم.
می‌بینی؟
دیگر بزرگ شده‌ام!

 


[ جمعه 103/2/28 ] [ 3:23 عصر ] [ آگاهی ]

به نام خدا

همچنان معتقدم که یک مادر، هیچ کاری مهم‌تر، بزرگتر، و ارزشمندتر از این ندارد که برای فرزندانش یک غذای خوب بپزد؛ با آنها بازی کند؛ برای حرف زدن با تک تکشان، یک وقت اختصاصی داشته باشد؛ به اموراتشان رسیدگی کند؛ آنها را ببرد گردش، تفریح، خرید، مهمانی، سفر (اینجا درموردش نوشته بودم).

همه‌گیری اشتغال بانوان، یکی دو نسل قبل از ما دهه‌شصتی‌ها شروع شد و به‌سرعت، ارزش شد و غالب بانوان را به خود چنان مشغول کرد که زن خانه‌دار، شرم می‌کرد بگوید من خانه‌دارم.
همچنان هم بین ما هستند بانوان جوانی که اگر مشغول خانه‌داری و رسیدگی به امور فرزندان شوند، کار خود را حقیر و بی‌ارزش می‌پندارند و زندگی‌شان را بی‌حاصل. 

در این قضایا اروپا و امریکا چندین قدم فیلی از ما جلوترند و رفتند و چشیدند و برگشتند و امروز، یک زن خانه‌دار، با افتخار سرش را بالا می‌گیرد و خود را بانوی خانه می‌خواند؛ یعنی که من بی‌نیازم از بیگاری و کسی هست که تأمینم می‌کند و من، کارم خانمی است. دیگران هم به حالش غبطه می‌خورند.

بحث "ضرورت" اشتغال بانوان، منطقی و عقلی است و نمی‌شود مطلقا زن را از فعالیت اجتماعی منع کرد. اصلا ممکن نیست. ولی اینکه مطلقا هر زنی باید شاغل باشد و بیرون از خانه، دائم در گیر و گرفت بماند، بحث عجیبی است.

من فکر می‌کنم و دارم به وضوح می‌بینم آن وقت و انرژی که مادری در زمان کودکی و نوجوانی از فرزندان خود دریغ کرده، در آینده با صرف هزینه‌های گزاف زمانی، مالی، عاطفی، و ... هم هرگز و هرگز قابل جبران نیست. و آسیبش هم فقط متوجه خانواده نخواهد بود؛ جامعه را به هم می‌ریزد.

فرزندانِ مادردارِ بی‌مادر که امروز فراوانند، قشر نگران‌کننده جامعه‌اند که خیلی زود، ثمرات تلخ و مخربشان را خواهیم چشید.

.....................
پ.ن.
از اینجا شروع شد که همان اوایل سال، یکی از دانش‌آموزانم را بغل کردم (چرا فکر می‌کنیم نوجوان‌ها دیگر وقتی قد کشیدند و بالغ شدند، از نوازش و محبت بی‌نیازند؟) یکی از بچه‌ها را بغل کردم و حالا حدود یک ربع آغاز کلاس و در هر لحظه‌ای و به هیچ بهانه‌ای، یکی‌یکی بغلم می‌کنند و نوازششان می‌کنم. و با همین آغوش ساده و کوتاه با چاشنی کلمات محبت‌آمیز، شارژ می‌شوند و خوبند. حتی کار رسیده به آنجا که پذیرای دانش‌آموزان دیگر کلاس‌ها هم باشم. بچه‌ها، تشنه محبتی هستند که باید در ظرف خانه لبریز شود، ولی نیست که نیست.


بارها شاهد بچه‌هایی بودم که کسالت داشتند و از درد و ناراحتی به خودشان می‌پیچیدند و اشک می‌ریختند ولی کسی نبود بیاید دنبالشان.
مادری که این وقت‌ها نیست، دیگر کِی هست و اصلا کجاست و وجودش به چه درد می‌خورد؟!
کاری به استثناها ندارم ولی آیا امروز همه بانوان، ناگزیر از کار بیرون از منزلند و از سر استیصال و بی‌چارگی یا اضطرار و نیاز اجتماعی سر کارند؟

افتخار کن به اینکه مادری. این موهبت عظیم الهی، نصیب هرکسی نشده. مادر که شدی، در میان تمام مخلوقات، تو متخلّق به اسم "ربّ" پروردگار عالم شده‌ای. این عظمت را دست‌کم نگیر.
بزرگترین دستاورد تو، همین گل‌هایی است که در باغ باشکوه محبت و ایثارت پرورش می‌دهی. همین گل‌ها، جهانت را بهاری می‌کنند و عطرشان، دنیا را برمی‌دارد.
شک نکن که مقدس‌ترین، بزرگترین، و باشکوه‌ترین مسئولیت دنیا را به عهده داری. از این مسئولیت، چشم برندار.

 


[ یکشنبه 103/2/9 ] [ 11:32 عصر ] [ آگاهی ]

به نام خدا


هرچه نگاه می‌کنم، می‌بینم بحث حجاب، پیش از هرچیز، وابسته به اصالت و ریشه یک آدم است، تا مذهبش.

آدمی که متعلق به خانواده بااصل و نسبی است و صاحب شئون اجتماعی، نمی‌تواند نیمه‌عریان بگردد.

عریانی، فقط از کسی برمی‌آید که غربتی باشد (درباره غربتی اینجا قبلا نوشته بودم).

آدم باید خیلی بی‌ریشه باشد که بتواند هیچ‌‌ ابایی از هیچ رفتاری -آن هم در متن جامعه- نداشته باشد.

آدمی که در پوشش اجتماعی چهارچوبی ندارد و از عریانی خانواده‌اش شرمنده نیست، به جد خطرناک و غیرقابل اعتماد است؛ قطعا و یقینا.

این آدم به هیچ قیدی پایبند نیست و لذا چیزی برای از دست دادن ندارد.

از چنین موجوداتی باید ترسید.


[ یکشنبه 103/1/5 ] [ 3:9 عصر ] [ آگاهی ]

 به نام خدا

وقتی می‌بینم دشمنِ کشورم، دست گذاشته روی حجاب من، می‌فهمم که باید حجابم را سفت‌تر نگه دارم. می‌فهمم که این "حجاب" با "حفظ کشورم" ارتباط مستقیم دارد. لابد مؤثر است که اینهمه هزینه مالی و زمانی می‌کنند برایش. لابد مهم‌ترین مؤلفه استقلال و امنیت و حفظ کشورم، همین حجاب است که اولین نقطه هدف دشمن و نهایت تلاشش دارد صرف آن می‌شود.
اما صرف نظر از همه اینها، همین‌قدر که می‌بینم بدترین جنایت‌ها در این کشور، از زمان شاه ملعون و قتل‌عام گوهرشاد بگیر بیا تا قتل فجیع آرمان و روح‌الله، همگی حجاب را نشانه گرفته‌اند، کافی است تا حجابم را نه فقط محکم‌تر بگیرم، که برای حفظش جان بدهم.


[ دوشنبه 102/12/28 ] [ 4:23 عصر ] [ آگاهی ]

 به نام خدا

شهادت‌طلبی، با طلب مرگ خیلی فرق دارد. کسی که طالب مردن است، آدم افسرده‌ای است که هیچ شوقی برای حیات در او نمانده. می‌خواهد نیست شود و از میان برود.
اما طالب شهادت، اتفاقاً به دنبال حیات است. می‌خواهد نه فقط باشد، بلکه جاودان باشد.
برای این است که عاشقان شهادت، خود را در معرض کشته شدن قرار نمی‌دهند، بلکه جویای حماسه و ایثارند و برخلاف طالب مرگ -که دچار خمودگی و سکون است- دائم در کار و تلاشند. و در میان این تقلا، تمنای شهادت هم دارند. شهادتی که سعادت است و باید برایش انتخاب شوی و هیچ قادر نیستی خودت ایجادش کنی.
برای شهادت، انتظار می‌کشی. انتظاری توأم با حسرت، توأم با امید. برای شهادت، شوق داری و به این شوق زنده‌ای و در تکاپو.
شهادت، زندگی‌آفرین است.


[ شنبه 102/12/26 ] [ 3:45 صبح ] [ آگاهی ]

 به نام خدا

اینکه فکر کنیم حجاب برای این است که زشت به نظر برسیم یا دیده نشویم و ... خیلی فکر غلطی است. ما درواقع حجاب می‌گذاریم که دائم مورد قضاوت واقع نشویم. این موضوع در مورد آقایان اصلاً مطرح نیست که بحث حجاب (به آن شکلی که برای ما مطرح است) بخواهد برای ایشان طرح شود.
زنی که حجاب ندارد، باید دائم نگران رنگ و مدل موهایش باشد که مورد پسند و رضایت دیگران هست یا نه. باید دائم نگران اندام و قد و هیکلش باشه که ایرادی از نظر دیگران نداشته باشد. کم‌کم در جامعه، کارکرد زن محدود می‌شود به زیبا بودن، لوند و دلربا بودن، مورد تایید و پسند بودن. چنین زنی ناگزیر است دائم نگرانی‌هایش را با هزینه‌های مالی و زمانی گزاف جبران کند و دائم در رقابت با دیگر زنان باشد و همیشه مضطرب بماند که چطور قضاوت می‌شود.
در این رقابت، او ناچار است همیشه گامی جلوتر از دیگری بردارد؛ پس به عمل‌های -به‌اصطلاح- زیبایی عجیب و غریبی که این روزها باب شده، روی می‌آورد.
چنین زنی، برای اثبات شایستگی‌هایش ناگزیر است به تن اکتفا کند؛ چون اینهمه توجه به نظر دیگران، فرصتی برای رشد توانمندی‌های انسانی او باقی نمی‌گذارد.
حجاب، باعث می‌شود راه نگاه و درنتیجه، راه دهان مردم را ببندی و خودت را از مورد قضاوت واقع شدن نجات دهی. حجاب، عین رهایی است. و رهایی، سبب رشد است.
آزاد باشی می‌توانی کار کنی و خودت را با شایستگی‌های حقیقی وجودت، نه با تن و بدنت، به اثبات برسانی.


[ شنبه 102/12/26 ] [ 2:42 صبح ] [ آگاهی ]

 

به نام خدا
خوب است آدم اگر رفت سمت علم، حتماً بگردد یک استاد اخلاق خوب پیدا کند و تا آخر از او جدا نشود. علم بدون اخلاق، نه بی‌فایده، بلکه خطرناک است، به شدت!
مثلاً آدم می‌رود چند و چونی از دینداری یاد می‌گیرد، دیگر خدا را بنده نیست! سخن‌ور می‌شود، بی‌تاب می‌شود‌
می‌شود: من خودم می‌دانم، من خودم بلدم، من بهترم، من بیشتر می‌فهمم، من ... من ... من ... .
یک‌دفعه می‌بینی همه شد من!
این آدم، غوغای علم را در وجودش تاب نمی‌آورد؛ سر به عصیان می‌گذارد، پرخاش می‌کند، دیگران را می‌راند و درنهایت، از قله بلند خودبینی، با صورت زمین می‌خورد.
استاد اخلاق می‌خواهد که این آتش را فروبنشاند و این غلیان را آرام کند. که آدم را آرام کند. رام کند. ساکت کند. بنشاند سر جای خود.
که آدم را با خاک یکسان کند. با آنچه اصل و اساس اوست. هیچ. خاک و کمتر از خاک.
تا آدمی که چند و چونی از دینداری آموخته، بنده شود.
همینطوری نمی‌شود.
استاد می‌خواهد.


[ جمعه 102/12/25 ] [ 4:35 صبح ] [ آگاهی ]

به نام خدا
کسی که بی‌قانونی می‌کند و تا اعتراض می‌کنی، اختلاس‌ها را بهانه می‌کند، هیچ فرقی با اختلاسگر ندارد؛ او آنقدر دستش می‌رسیده قانون‌شکنی کند، این اینقدر.
چه بسا اگر این در مسند آن اختلاسگر بود، فسادی به مراتب بیشتر و بدتر به بار می‌آورد؛ چراکه از کمترین کاری دریغ نمی‌کند و به هر شکل بتواند، قانون را نقض می‌کند و تازه طلبکار هم هست!
اگر بگویی چرا در خط ویژه می‌رانی، می‌گوید اختلاس. اگر بگویی چرا عریان می‌گردی، می‌گوید اختلاس. اگر بگویی واگن زنانه جای آقایان نیست، باز هم می‌گوید اختلاس.
این آدم دستش برسد، دزدی هم می‌کند. دزدی کلان هم می‌کند. مسئله اینجاست که هنوز دستش نرسیده!

 


[ جمعه 102/12/25 ] [ 4:20 صبح ] [ آگاهی ]

به نام خدا

حالا که ماه رمضان است و شیطان در بند، معلوم می‌شود آدمیزاد، چندان هم نیازمند شیطان نیست.
خودش آتشی در وجودش دارد که چه شیطان در آن بدمد چه ندمد، هست و خانمانسوز هم هست.
دَمِ شیطان جای خود!
با خودمان چه کنیم؟!
أَعُوذُ بِاللهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّیْطَانِ الَّذِی یَزِیدُنِی ذَنْبا إِلَى ذَنْبِی.


.................

پ.ن.

محض رضای خدا یه شیطون هم نمونده که خرابکاری‌ها رو بندازیم گردنش! چه وضعیه؟!


[ جمعه 102/12/25 ] [ 2:5 صبح ] [ آگاهی ]

 به نام خدا


هرچقدر به سمت تاریکی برویم، اضطراب و نگرانی بیشتری به خود تحمیل می‌کنیم.
آرامش، سمت نور است. سمت روشنایی. جایی که می‌بینی، می‌فهمی، درک می‌کنی.
جایی که روشن است، جایی برای شک و شبهه نمی‌گذارد و یقین حاصل می‌کند. شاید به همین سبب، علم را نور گفته‌اند و تاکید کرده‌اند که تنها دل‌هایی پذیرای علمند که با نور، نسبت دارند.
سمت نور، آرامش است. سکوت است. سکون است. رضاست.
شهدا، مرکز نورند و هرچقدر به این کانون نزدیکتر شوی، بیشتر آرامی.


[ دوشنبه 102/12/21 ] [ 1:20 عصر ] [ آگاهی ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 66
بازدید دیروز: 79
کل بازدیدها: 570972